you know me otherwise leave there

leoninee

welcome my friends

صدای پای آب ادامه

 اهل کاشانم
 پیشه ام نقاشی است 
 گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما 
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است 
 دل تنهایی تان تازه شود 
چه خیالی چه خیالی ... می دانم 
پرده ام بی جان است 
 خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است 
 اهل کاشانم 
نسبم شاید برسد 
به گیاهی در هند به سفالینه ای از خاک سیلک 
نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد 
 پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف 
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی 
 پدرم پشت زمانها مرده است 
 پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود 
 مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد 
 پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند 
مرد بقال از من پرسید :‌ چند من خربزه می خواهی ؟
 من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد 
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت 
باغ ما در طرف سایه دانایی بود 
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه 
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ایینه بود 
 باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود 
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب 
 آب بی فلسفه می خوردم 
 توت بی دانش می چیدم 
 تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد 
تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت 
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید 
 شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت 
فکر بازی می کرد

زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار 
زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود 
 یک بغل آزادی بود 
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود

Go Back

Comment