you know me otherwise leave there

leoninee

welcome my friends

mehran

خیالاتِ من
خام تر از چیزی بود که
در پختگیِ حقیقت تو
سِرو شود

به دروغ به چشمانم گفته ام :...
به خوابم می آیی !!..
تا چشمانم ..
دمی ..
پلک برهم بگذارند..!!

 

اسمت را موج می برد
خودت را کشتی
موهایت را باد
و یادت را دفتر گمشده ام
اسمم را سنگی نگه می دارد
خودم را گوری
و یادم را...
مهم نیست!


می خندم !
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
سرد شده ام
سردِ سرد ...
من سالهاست که مرده ام بانو...


باران باشد
تو باشی ...
و كوچه ای بی انتها
دنيا را می خواهم چه كار"بانوی من" ؟!


امشب نمی دانم
در آغوش چه کسی خوابیده ای
اما اینجا بانو
هر شب خیالت
تا صبح غوغا می کند


احساس است!!
مزرعه نیست که مدام شخمش میزنی

 

خســـــــــته ام
از ایـــن پیاده روهایــــی که
هیچ گــــاه به پـــایــــان نمی رســـــد...
دلــــــــم بــُـن بَســــــــت می خواهـــَـــد...بانو


آنقــدر مرا سرد کرد ؛
از خودش .. از عشق ..
کــه حالا بــه جای دلبستن ،‌ یخ بسته ام...!
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..
لیز می‌‌خوریــد
...


کمی تغییر کرده ام بانو... ببخش!!!
برای شناختنم عکسم را مچاله کن..

 

خسته ام از این دم و باز دم بانو...
که هر دم از نظرم میروی و باز دم نمیزنم


من جـــایی نرفتـــم ..بانو
جــــایی برای من نبود ...
گوشـــه‌ای از خـــودم نشستــه‌ام !!


یکی رو یکی زیر، یکی رو یکی زیر... این همه زندگی رج زدیم ...اگر بافتن شالگردنی را سر انداخته بودیم، به آسمان رسیده بود !


در فکر ساختن بادبادکی هستم بانو....
هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…


هی بانو !
خواستم بگویم
این آرزویی که تو به آن رسیده ای
مال من بود .........!

 

هر جا بغض برود من هم دنبالش‌ می‌روم ... یک روز، هر دو‌یمان می‌ترکیم بانو

 

بـــدتـــرین کابوس، مــــرور مـــداوم بوســـه ایست که
... هیــــچ گاه اتفاق نیوفتـــاده! 


به نظرم مرگ هم
مثل توست ...بانو
عطر می زند
تنش را برهنه می کند
و با همه می خوابد !!!
جز آن کس که او را به انتظار نشسته ...


went from being "single" to "very single"

 

حس مي كنم دنيا خاليست ...
مگر تو چند نفر بودي
و
من نمیدانستم بانو...


آرزو دارم یک بار سرت را بر روي سينه ام بگذاري بانو تا تبش نامنظم قلبم را احساس کني ولی از آن ميترسم که قلبم به احترامت بايستد.

 

كاش مي شد
این بار
بازي را از آخرش شروع كرد بانو
بين دو نيمه فرار میکردم
تا حماقت هيچ اغازي را نبينم ....

 

بی عصا به آب خواهم زد!
موسی اگر ایمان داشت،
من امید دارم


تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه و نه حتي عاجزانه
که تو را عادلانه در آغوش مي کشم
عدل مگر نه آن است که هر چيزي سر جاي خودش باشد؟


ﺑﺴـﺎﻁ ﮐـﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺗﻤــﺎﻡ ﻧــﺪﺍﺷﺘــﻪ ﻫﺎﯾـﻢ ﺭﺍ
ﺑــﻪ ﺣــﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘـﻪ ﺍﻡ...
ﺑـﯽ ﺍﻧﺼـــﺎﻑ
ﭼــﺎﻧـﻪ ﻧــﺰﻥ
"ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ"
ﺑـﻪ ﻗﯿﻤــﺖ ﻋﻤـــﺮﻡ
ﺗﻤــﺎﻡ ﺷـــﺪﻩ


به مردانـــــــگی ام شــــــَك نكن بانو
اگر زنـــــــانه می گِریَــــــم.
این جا ....اندكی ...هـــواي نـــبودنت آلـــوده ست....
چشمانم...عـــادت...ندارد


باور کنید ...
من فقط يك واسطه بودم
دل را خدا داد
و او برد....


امروز هم گذشت وُ
نیامدی بانو..
ناشُکر نیستم
فردا هم روزِ خداست!


برایــــت آرزو می کنم بانو...
بهترین ها را
بهتــــــــرین هايی را کـــه هیچ کس بـــرایم آرزو نــــکرد...


همیشه در سختی ها به خودم میگفتم:
"این نیز بگذرد"
هنوز هم میگویم بانو...
اما حال میدانم آنچه میگذرد
عمر من است نه سختی ها


می بینی چقدر ساده است ؟
دیگر نمی شناسمت اما دوستت دارم


سوت پايان را بزن
من حریف احمق بودن خودم نمي شوم

 

 

Go Back



Comment